مشخصات کتاب واتارو در سرزمین خیال, رمان های راحت خوان 1
نام : | کتاب واتارو در سرزمین خیال, رمان های راحت خوان 1 |
مولف ، نویسنده : |
میوکی میابی |
مترجم : | رکسانا شکوهمند | انتشارات، نشر : | پیدایش | تعداد صفحات / سایز و مدل : | 184 / پالتویی شومیز | شابک : | 9786222441067 | قیمت پشت جلد : | 195,000 تومان | قیمت با 20 درصد تخفیف : | 156,000 تومان |
|
کتاب واتارو در سرزمین خیال 1 از سری رمان های راحت خوان است به قلم میوکی میابی و ترجمه رکسانا شکوهمند که از سوی انتشارات پیدایش به چاپ رسیده است. رمان راحت خوان یک ضلع از مثلثی است که دو راس دیگر آن را انیمه و مانگا تشکیل می دهند و رسالت آن پرداختن به فلسفه و اخلاقیات ضمن حفظ سادگی متن است.
واتارو پسربچه ی سرسختی است، او خیلی راحت هر چیزی را باور نمی کند، حتی داستان ساختمانی که شرکت های مختلفی برای ساختن آن دست به کار شدند و دست آخر نیمه کاره باقی ماند و حالا این شایعه درباره ی آن پراکنده شده که شبح ها آن را تسخیر کرده اند. او که نمی تواند ماجرای ساختمان را باور کند حالا در پی آن است که سر از واقعیت در بیاورد، آیا واقعا چیز عجیبی درباره ی آن ساختمان وجود دارد، آیا ماجرای شبح حقیقت دارد، این شایعات تا چه میزان از خیالات مردم سرچشمه گرفته اند؟ این چیزی است که پسرک در پی کشف آن است.
گزیده ای از کتاب
تابش نور چراغ های خیابان بر روکش های آبی رنگ ساختمان روح زده، آنها را کهنه و فرسوده تر از چیزی که در روز به نظر می رسید نشان می داد. خانه های اطراف همگی در سکوت فرو رفته بودند. همه ی فانوس ها خاموش و پنجره ها تاریک بودند. معبد میهاشی در وسط درختان تاریک در سکوت فرورفته و این طور به نظر می آمد که نور پر زرق و برقی که روی ساختمان افتاده بود، از عمد می خواست تا حالت درب و داغان آن را تشدید کند.
واتارو که حالا پس از دویدن کمی سرحال شده بود، موضوع اصلی ماجراجویی شبانه را به یاد آورد:
آنها آمده بودند تا یک بار برای همیشه با چشم خود ببینند که آیا روحی آن ساختمان نیمه کاره را تسخیر کرده است یا نه.
تقریبا معبد را رد کرده و به نزدیک ساختمان رسیده بودند که ناگهان کاچان ایستاد و همان طور که خودش را به دیوار معبد می چسباند، به آهستگی گفت: «یه کسی اون تو هست.»
واتارو هم به دنبال کاچان ایستاد و به دیوار تکیه زد: «کجا؟»
کاچان به جایی اشاره کرد و گفت: «اون طرف دیوار ساختمون. اون چراغو پایین خیابون می بینی؟»
«کجا؟ اون که فقط یه تیر چراغ برقه!»
«نچ! یه ماشین اونجاس!»
واتارو تا جایی که می توانست چشم هایش را باز کرد اما باز هم نتوانست چیزی ببیند. سپس از دیوار معبد فاصله گرفت و دوباره شروع به راه رفتن کرد: «بیا بریم ببنیم قضیه چیه. مثلا داریم از خیابون رد می شیم، کار بدی که نمی کنیم!»
و با خودش فکر کرد اگر کسی ماشین را آنجا پارک کرده باشد چه؟ بعد همان طور که به ساختمان نزدیک می شدند، یکی از روکش های آبی رنگ بالا رفت. حالا واتارو می توانست پیکر کسی را توی ساختمان ببیند. مرد داشت از داخل ساختمان به بیرون نگاه می کرد؛ دقیقا به واتارو کاچان. آنها لو رفته بودند. صدایی آهسته پرسید: «کی اونجاست؟ شما پسرا اونجا چی کار می کنید؟»